امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

♥شاهـــزاده آبـــــــانی مــــــن♥

سالگرد عقد مامان و بابا

دیشب سالگرد عقد مامان و بابات بود    پسری اولین سالی که با حضور تو این روز  رو جشن میگیرن عزیزم با حضور حاصل و شیرینی این عشق و زندگی  من از طرف خودم بهشون تبریک میگم  و امیدوارم همیشه این عشق پایبند باشه نشد دیشب بیام پست بزارم ! قراره دوشنبه دایی بیاد پیشتون تا تو و مامانی بیاید اینجا هم شما رو ببریم دکتر بخاطر چشمت که  همش ازش اشک میاد و هم واس مهمونی پنجشنبه اماده بشیم و بابایی هم چون کار داره  پنجشنبه میاد  اگه منم بتونم میخوام با دایی بیام طاقت ندارم صبر کنم تا سه شنبه  دایی با این که هروقت از دانشگاه میاد -میاد ب...
26 دی 1393

وقتی خیلی کوچولو بودی!

لالايي ماه و مهتابه لالايي مونس خوابه لالايي قصه ي گل هاس پر از آفتاب پر از آبه لالايي رسم و آيينه لالايي شعر شيرينه روون و صاف و ساده زلال مثل آيينه لالايي گرمي خونه لالايي قوت جونه لالايي ميگه:يک شب هم کسي تنها نمي مونه لالايي آسمون داره گل و رنگين کمون داره توي چشمون درويشش نگاهي مهربون داره لالايي هاي ما ماهه بدون ناله و آهه بخون لالايي و خوش باش که عمر غصه کوتاهه     ...
24 دی 1393

آرزویم این است

آرزوی خورشید کافی برای تو می‌کنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به    اینکه روز چقدر تیره است.   آرزوی باران کافی برای تو می‌کنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد .   آرزوی شادی کافی برای تو می‌کنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد .   آرزوی رنج کافی برای تو می‌کنم که کوچکترین خوشی‌ها به بزرگترینها تبدیل شوند.   آرزوی بدست آوردن کافی برای تو می‌کنم که با هرچه می‌خواهی راضی باشی .   آرزوی از دست دادن کافی برای تو می‌کنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی.   ...
21 دی 1393

واکسن

عزیز دلم امروز واکسن زدی !  مثل اینکه زیاد اذیت نشدی(البته تا به الان) ایشالا تا فردا هم مشکلی نباشه و تب نکنی هر چند ساعت زنگ میزنم به مامان جون تا حالت رو بپرسم جا داره از مامان النا جوونی هم بابت راهنمایی هایی که کرد تشکر کنم  ...
21 دی 1393

دومین ماهگرد

    پسری دوماهه شدی! بزرگتر شدی! اقا تر!اروم تر ! و دلنشین تر تو این دوماهی که اومدی اینقدر اتفاق های خوب برامون افتاد که بهترینش وجود خود نازنینت بود تو این چند روز برای اولین بار به یه جشن شلوغ و پلوغ رفتیم که شما ما رو سربلند کردی و اصن گریه نکردی خونه دایی مامانی جشن برای تولد پیغمبر بود که شما رو هم بردیم حسابی خوشتیپ شده بودی! اول از همه رفتیم خونه عزیز که دلش برای تو تنگ شده بود  که خاله ها و دایی هم اونجا بودن  حسابی براشون خندیدی و بازی کردی !در طی جشن هم آروم و بغل خاله مامانی بودی! فردا قراره واکسن بزنی که دایی و مامان جون هم به همراهتون ...
20 دی 1393

اندراحوال بدنیا اومدنت!

نفسی امروز تصمیم گرفتم از روزی که بدنیا اومدی برات بگم: شما قرار بود5آذر بدنیا بیایی! اما ما رو غافل گیر  کردی! یه روز خنک پاییزی که بنده خسته و کوفته اومدم خونه دیدم برام یادداشت گذاشتن  که پسری دیگه طاقت نیورده میخواد بیاد به این دنیا منم تند تند شماره دایی رو گرفتم که دایی هم تایید کرد  که دارن کارها رو میکنند تا تو فرشته کوچولوی ما بدنیا بیایی! با تموم خستگی که داشتم  نتونستم حتی لحظه ای چشام رو ببندم ساعت نزدیک های 5عصر بود که باباجون زنگ زد و گفت پسری بدنیا اومده و صحیح و سالمه ! با این خبر کلی انرژی گرفتم بعد دوباره به دایی اس دادم و از حالت باخبر شدم  چون زود بدن...
15 دی 1393

برای امیرمهدی!

پسرم امروز برای تو مینویسم!!! تا وقتی بزرگ شدی دلیلی برای رفتارهای مادرت پیدا کنی پسرم!!! من تو را از نیرنگ دخترانی که میخواهند تیغت بزنند حفظ میکنم تا آن دختران به دنبال پسر ساده ی من به خاطر کارت شارژ نباشند... پسرم!!! اگر خواهر کوچکتر از خود داشتی نمی خواهم با غیرت بی جا او را اذیت کنی و تشویقش کنی تا محبت را جای دیگر جست و جو کند بلکه میخواهم خواهرت آنقدر از تو محبت ببیند که دیگر به دنبال جنس مخالف برای جست و جوی جرعه ای عاطفه نرود... پسرم!!! به تو اجازه نخواهم داد که تفریحت سیگار و قلیون باشد و یا اینکه در خیابان راه ببیفتی و هر دختر زیبایی را که دیدی به فکر زدن مخش باشی و اسم تمام این کارهایت را جوونی بگذاری.... پسرم!...
14 دی 1393

عکس!

وقتی امیر مهدی کفش میپوشه! این سویشرت و و شلوار و کتونی رو به مناسبت 50روزگیت خریدیم !         اینجا از بس پاهات رو تکون دادی که کتونی از پات در اومد     اینجا هم به دقت داری به شعرهایی که باباجون و دایی برات میخونند گوش میدی     :جان دایی راست میگی؟! همیشه شاد و سلامت باشی عزیزم ...
13 دی 1393